اتاق پژواک
حتما برای شما هم پیش آمده که پس از صحبت با یکی از دوستانتان درباره خرید یک محصول خاص، مثلا کفشی که مورد علاقهتان است با بازکردن تلفنهمراه، ناگهان کل صفحه اکسپلور اینستاگرام شما با تصاویر همان کفش پر شده باشد. حتی خیلی از اهالی مجازی این روزها با موضوع مذکور ویدئوهای طنز میسازند و درباره اینکه انگار اینستاگرام گوش دارد توییت میزنند. اما حقیقت چیست؟ صفحه اکسپلور بر پایه الگوریتمی دقیق عمل میکند؛ در ظاهر بیطرف به نظر میرسد، اما درواقع همچون آینهای انتخابگر است که تنها محتواهایی را نشان میدهد که بیشترین تعامل را داشتهاند یا با علایق و رفتارهای قبلی ما همخوانی دارند. پس یعنی اکسپلور نه آنچه واقعا هست، بلکه آنچه دوست دارید و بیشتر دیده میشود را نشانتان میدهد. در نتیجه دچار چرخه بازخورد میشویم و هرچه به محتوایی خاص بازخورد بیشتری نشان دهیم، بیشتر در معرض آن قرار میگیریم. بنابراین اکسپلور همچون یک اتاق پژواک عمل میکند. در آن تنوع واقعی محتوا از بین میرود و تصویر یکنواختی از جامعه را شاهد هستیم. حتی در عقاید سیاسی یا مذهبی هم همینطور عمل میکند. برای مثال، اگر باورهای مذهبی قوی داشته باشید، الگوریتم محتوای مذهبی برای شما نمایش میدهد و اگر هیچ اعتقادی نداشته باشید، محتواهایی عرضه میکند که دیدگاه شما را تأیید و اثبات کند. حال اگر این تصویر تحریفشده همواره دربرابر دیدگان ما باشد، تا چه میزان میتوانیم واقعیت جامعه را بهدرستی درک کنیم؟
اضطراب ایدهآل شدن
بارها پیشآمده که خودمان را با یک تصویر بدنی، چهره، عشق یا موفقیت مقایسه و احساس کنیم چقدر عقب ماندهایم. افسوس بخوریم و پیچک اضطراب «نرسیدن» گلویمان را بفشارد. اما این القای حس ناکافیبودن و اضطراب مقایسه از کجا میآید؟ما در اکسپلور مدام با محتواهایی مواجه هستیم که از بایدها و ایدهآلها میگویند. چهرههای مطرحی که تبدیل به یک ایدهآل شده اند. همهمان درگیر این چرخه شدیم که انگار باید به این دستاوردهای مشخص، به این بدن مشخص با به این سبک زندگی مشخص برسیم تا خودمان را موفق و مطلوب بدانیم. اما واقعیت چیز دیگری است. اکثر آن آدمها چهره واقعیشان را نشان نمیدهند. آنچه که میخواهند را به نمایش میگذارند که بهترین وجه زندگیشان است و ما تاریکترین قسمتهای خودمان را با روشنترین قسمتهای آنها مقایسه میکنیم، فارغ از اینکه باید بدانیم هر آدمی مسیر و جاده منحصربهفرد خودش را دارد و ایدهآلهای ما با هم متفاوت است، خوب من و تو با هم فرق دارد و همین تنوعها زندگی را زیبا میکند. اما در اکسپلور یک نسخه واحدی را میخواهند به خوردمان دهند که همهمان شبیه آن بشویم. همین هم سایه کافینبودن و اضطراب را بیش از پیش رویمان میاندازد.
احساسات ویروسی
چندی پیش در مقالهای میخواندم که آزمایشی را روی عدهای از دانشجویان در خارج از کشور انجام دادند. پرسشنامههایی درباره اکسپلورگردی مطرح شده بود. از آنها پرسیده بودند که تا چه حد اهل وقتگذاشتن پای اکسپلور هستند و به این ویدئوها وابستگی دارند؟ بر اساس پاسخهای دریافتی، پژوهشگران متوجه شدند افرادی که وابستگی بیشتری به بخش اکسپلور دارند و زمان بیشتری را صرف آن میکنند، دارای حجم بالاتری از ماده خاکستری در لوب پیشانی (ناحیهای مرتبط با تصمیمگیری و تنظیم هیجانات) هستند. محققان افزایش این ماده را به عنوان نشانهای از حساسیت بیش از حد به پاداشها و محرکهای مرتبط با محتواهای ویدئوهای کوتاه تفسیر کردند. خاصیت تولیدمحتوا برای جذب بیشتر و دیدهشدن، تکنیک برانگیختن احساسات لحظهای است. خشم، غم، ترس، شادی و ... . با برانگیختهشدن احساساتتان، حتما تمایل شما به آن محتوا بیشتر خواهد شد. اما در طولانیمدت در معرض این حجم از احساسات لحظهای قرارگرفتن روی قضاوتهای منطقیتان تاثیرگذار خواهد بود. چون مغز شما به واکنشهای ناگهانی عادت کرده و منطقی و آرام فکرکردن حالا برایش بسیار دشوار است. در چنین شرایطی، فرد ممکن است با شنیدن کوچکترین جملهای از والدین، بدون توجه به نیت واقعی یا تفکر منطقی، واکنش هیجانی شدیدی نشان دهد و در نتیجه، هم خود و هم والدین را آزردهخاطر سازد. همه این اتفاقات بهصورت ناخودآگاه در مغز ما شکل میگیرد و حتی اگر با ارادهمان هم بخواهیم کنترل رفتارهایمان را در دست بگیریم، تا زمانی که محرکهای ورودی مغزمان را کنترل نکنیم، نمیتوانیم ... .
منبرهای مجازی
این روزها مرز بین دانش و حرف قشنگ، روز به روز مبهمتر میشود. هرکس میکروفنی را جلویش گذاشته و بالای منبر رفته و برایمان سخنرانی میکند. اکثر آنها هم صرفا از تجربه زیسته خود میگویند نه دانش عمومی. به این عناوین مربی و توسعه فردی هم بها ندهید. آدم با یک کلاس و سمینار رفتن مربی زندگی نمیشود. سازمان نظام روانشناسی هرسال لیستی از افرادی که در دایره (روانشناسی زرد) قرار میگیرند را بیرون میدهد. اما خب، طبعا مخاطبی که وارد اکسپلور میشود خیلی حال و حوصله تحلیل درست و منطقی را ندارد. ترجیح میدهد حرف ساده و قشنگی بشنود که پردازشش سخت نباشد و حالش را خوب کند. پس این محتواها دیده میشود و مخاطبی که ما باشیم از حرفشان بدون دانستن منبع پشتش الگو میگیریم (البته که منبع اکثرشان، به جان مادرم قسم هست). عده کثیری حتی مبالغ سنگینی برای دورهها و کلاسهای این افراد پرداخت میکنند. پولهای بادآوردهای بهازای تحلیلهای آبدوغخیاریشان به جیب میزنند و ملتی هم کلاه بزرگی بر سرشان میرود و مشکلشان بهجای حلشدن بزرگتر میشود و زندگیشان بهجای رشد سقوط میکند.
اسکرول بیپایان
در پایان میخواهیم به یکی از مخربترین اثرات اکسپلور که من اسمش را (اسکرولزدگی) میگذارم بپردازیم. ما آدمهای اسکرولزدهای هستیم! ما نمیتوانیم یک کتاب قطور چند جلدی بخوانیم، حوصلهمان نمیکشد حتی یک فیلم با ریتم آرام و طولانی را تا آخر تماشا کنیم. تاثیر این امر در درسخواندن و میانگین معدلهایی که هر سال منتشر میشود کاملا عیان است. اما همه اینها به چه دلیل است؟ ما عادت کردهایم به محتوای چندثانیهای. مغزمان با دیدن این کلیپها دوپامین دریافت میکند، بعدی را میزند و باز یک کلیپ چند ثانیهای پراحساس و پرتعلیق دیگر و دوپامین لحظهای بیشتر! اما امروز، در دنیای سرعت، همه چیز در چرخهای تندتر میچرخد و مغز ما به این شتاب عادت کرده است. حالا مغزی که با این ریتم هماهنگ شده، چگونه میتواند ساعتها پشت میز بنشیند، فرمولهای فیزیک را بخواند یا قواعد زبان را حفظ کند؟! اسکرولزدگی ما را بیتاب و بیتمرکز بار میآورد. همانطور که شدهایم. و مهمتر از همه ما اهل لذتهای سطحی شدهایم و تجربه لذتهای عمیق را کم داریم. مثلا خواندن یک رمان خوب قطور قطعا لذت عمیقتری برایمان دارد اما ما چون اهل لذتهای سطحی و زودگذر شدهایم حتی امکان تجربه آن هم انگار از ما دریغ شده!